عیدی حاج خانوم

ساخت وبلاگ
« پرده اول » . ازش بی خبرم. ولی امیدوارم هر جا هست خدا حفظش کنه. اسمش رضا بود. فوق لیسانس الکترونیک از یک دانشگاه معروف. مدیر کارخونه بود. حدود 90 نفر کارگر. زمانی با هم کار میکردیم که خداروشکر زیاد طول نکشید. آدم خاصی بود. یک صفر و یک به تمام معنا. متاسفانه خودشم به این موضوع معترف بود و آنچنان به صفر و یک بودنش افتخار میکرد که مرحوم ناپلئون بابت فتوحاتش اینقدر سرشو بالا نمیگرفت. برای هر مشکلی فقط یک راه حل داشت. یا بهتر بگم: یک جمله معروف: از فردا نیا! همین . اگه نگم هر روز، ولی هفته ای حداقل 4 یا 5 نفر رو پرت میکرد بیرون. از اون طرف هم مدام درحال آگهی استخدام کارگر ساده بود. تلف شدن زمانش بین کارخونه و اداره کار (بابت شکایت اخراجی ها) هم مزید بر علت. اواخر همکاری به این نتیجه رسیدم که احتمالاً یک لذت مازوخیسمی عجیبی رو از این سگ دو زدن بین کارخونه و اداره کار می بره. . بعضی روزها هم (با عرض پوزش) پریود میشد! اشتباه نکنین همین آقا رضا رو عرض میکنم. حرف منم نیست. همه کارگرا این اصطلاحو در موردش بکار می بردن. (راستی اگه تا الان فکر می کردین که این آپشن فقط مختص نیمی از جمعیت دنیاست، بهتره استغفار کنین و دیگه اینطور فکر نکنین. مال آقایون بدتره!) . یادمه یه روز صبح از راه رسید و در حال گذر از سالن تولید، ناگهان به یکی از کارگرا گفت: چرا سلام نکردی؟! بدبخت گفت: بخدا سلام کردم عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 2:35

امشب نقبی زدم به دل خاطرات و عکس ها. این عکس از دوست داشتنی ترین تصاویریست که در لپ تاپ دارم. اضافاتشو برش زدم و گذاشتم اینجا تا شاید کمی با هم "هم احساس" بشیم. دیدن سه چهرۀ ماندگار و سه استادِ دوست داشتنی در دورۀ فراوانی استاد، اما قحطی اساتیدِ دوست داشتنی می تونه کمی "حال خوب کن" باشه. احتمال قریب به یقین هر سه بزرگوار رو می شناسین. اما به رسم ادب و برای عزیزانی که احتمالاً نمی شناسن یک معرفی اجمالی میکنم: . سمت چپ: پروفسور علی اکبر جلالی، ملقب به پدر فناوری اطلاعات ایران که برای دوستان دست اندرکار این حوزه، نیازی به معرفی ندارن (مخصوصاً دانشجویان و اساتید دانشگاه علم و صنعت) . گریه دردناک استاد جلوی دوربین و جایی که می فرمایند: "خیلی زحمت کشیدیم..." قلب هر انسانی رو به درد میاره. نمیدونم به جز اینجا در کدوم نقطۀ جغرافیایی از کرۀ خاکی چنین صحنه ای رو میشه دید؟ صحنه ای که یک نفر با چنین درجه بالای علمی جلوی دوربین گریه کنه از دستِ... بگذ. . . سمت راست: دکتر مسعود حیدری، ملقب به پدر علم مذاکره ایران که فکر میکنم بازهم نیاز به معرفی نداشته باشن. (مخصوصاً دانشجویان سالهای نه چندان دور سازمان مدیریت صنعتی) . . . نفر وسط: دکتر محمود محمدیان عزیز و دوست داشتنی که افتخار ملاقات حضوری خدمتشون نداشتم اما طی چند جلسه تماس تلفنی، درس های زیادی از ایشون گرفتم (این یک تعارف نیست. واقعاً درس عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 2:35

دوران طفولیت (هرچند الان هم کودک هستم) یک بار که پدرم ما رو به مسافرت برد، از دریاچۀ ارومیه (اون موقع بهش میگفتن دریاچه رضاییه) رد شدیم. منم مثل همیشه با دیدن اون حجم عظیم آب، دین و ایمون نداشته ام رو از کف داده و سریع قلابمو از صندوق عقب آوردم که مثلاً برم ماهیگیری! که ابوی محترم ندا داد: ــ الا یا ایها الفرزند ابله! اینجا ماهی نداره . اینجا بود که روی دیگر سکه و چهره خشن زندگی رو با وضوح FuLL HD لمس کردم. دریاچه بدون ماهی؟! و خطاب به خداوند ندا دادم الهی خشک بشه این دریاچه که ماهی نداره! که اگه میدونستم اینقدر مستجاب الدعوه هستم و بعد از چندین سال خداوند به حرف این بندۀ روسیاه جامه عمل می پوشونه قطعاً مسیر بهتر و پردرآمدتری رو برای گذران زندگی انتخاب میکردم! خلاصه اینکه اینجا یکی هست که مسئولیت کامل خشک شدن دریاچه ارومیه رو به عهده گرفته. باری، غرض از مقدمه فوق این بود که اعتراف کنم بنده حقیر هم مثل تمامی دیگر مردان این کرۀ خاکی همون کودک سالها قبل هستم که فقط اسباب بازیهایم واقعی شده. . روز دوم سفر ارمنستان که طبق برنامه عازم گشت دریاچه سوان شدیم اول از هرچیز از لیدر محترمه (که خانمی زیبا، مهربان، خونگرم و صد البته بسیار هم باتقوا و با فضیلت بود) پرسیدم که آیا امکان ماهیگیری در این دریاچه وجود داره؟ که ایشان در جواب فرمود: لا ! بنده هم گفتم همه تون برید به فنا و خواستم برگر عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 172 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

گیر سه پیچ داده بود که حتماً باید بره پیش یکی از دعانویس های معروف شهر. چندبار به بهانه های مختلف اومدم منصرفش کنم نشد که نشد. علیرغم اینکه ظاهراً تحصیلکرده انگلستان بود و در تمام دورانی که میشناختمش هرگز اعتقادی به مسائل ماورایی از خودش بروز نمیداد، اما از طرف دیگه، حاصل تمام عمرش در شُرُف فنا بود. ورشکستگی کارخونه و اقساط معوقه بانک و ضرر و زیانی نزدیک به 8 میلیارد تومن. مگه شوخیه؟! نمیدونم. شاید اگه منم در این موقعیت بودم در مقام غریق، به هر خس و خاشاکی که روی آب میدیدم چنگ مینداختم و حرکاتی از خودم بروز میدادم که در حالت عادی و نرمال کاملاً بعید و دورازذهنه. . سعی و تلاش چندین باره ام برای انصرافش از تصمیمی که گرفته بود فایده ای نداشت. دیدم شاید بهتر باشه که همراهیش کنم بنابراین گفتم منم باهات میام. اگه بگم کنجکاو نبودم دروغ گفتم. بهرحال افتخار ملاقات با چنین اعجوبه هایی که بنا به باور دیگران، یک لشکر جن در اختیار دارن(!) همیشه میسر نیست و فکر میکنم چنین تجربه ای به اندازۀ حروم کردم یک روز زمان از عمرمون ارزش داره.  (منم که خراب کسب تجربه ام!) . وارد منزل آقای دعانویس معروف شدیم. حدود 10 نفر قبل از ما در نوبت بودن و همگی داخل یک اتاق نشسته بودیم و ملت به نوبت میرفتن جلو و مشکلشون رو میگفتن. چیزی که برام جالب بود اینکه قبل از رفتن، تصور میکردم مراجعه کننده ها معمولا خانمها هس عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 172 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

سه تایی عازم زیرزمین مخوف و تاریکی شدیم که جون میداد برای ساخت فیلم ترسناک. حاجی یه سطل خالی ماست کاله بهم داد و گفت برو از خاک باغچه حیاط توش بریز و بیار. به عبارت دیگه یه سطل خالی ماست با کمی خاک باغچه و مقداری آب از شیر حیاط، مثلاً قرار بود که مشکل رفیق ما رو حل کنه! علاقه ای به تعریف جزئیات ندارم، اینکه مثل احمقها مجبور شدم (مثلا به خاطر رفاقت) چه کارهایی انجام بدم. اما کلیاتش اینه که همون اول دوستم خودشو کشید کنار و از من خواست که آب توی سطل رو بهم بزنم! مشخص بود بدجور ترسیده. البته قبول کردن این کار خطیر توسط من هم به خاطر شجاعت نبود. بلکه نوعی لجبازی در وجودم رخنه کرده بود که میخواستم یه سوتی از حاجی بگیرم و خرابش کنم. حاجی هم OK داد به اینکه من سطلو هم بزنم. . مثل احمقها مشغول همزدن آب توی سطل شدم. حاجی هم داشت با زبون عجیب و غریب ورد میخوند و به جن هاش دستور میداد(!) که ناگهان آب سنگین شد! و صدای خرت و خرت داخل سطل نشون از این داشت که قطعه فلزی در آب قرار داره! (والا بخدا تمام فرایند ریختن یک مشت خاک و اضافه کردن آب رو خودم شخصاً انجام داده بودم) . گفت برش دار! با ترس و لرز دستمو کردم تو آب و دو تا میخ زنگ زده و پوسیده درآوردم (جل الخالق این دیگه چیه؟) به دستور حاجی همزدن رو ادامه دادم. دوباره آب سنگین شد و یه چیز دیگه! . دردسرتون ندم. پنج شش تا میخ و یه تکه مفتول آهنی عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

یک هفته از شروع سال جدید گذشت و متاسفانه آمار نزدیک به 150 کشته و حدود 3000 مجروح در تصادفات جاده ای کشورمون، علیرغم اینکه نسبت به سالهای قبل کمتر شده ولی بازهم دردآوره. بدون شک عزیزانی که به رحمت خدا رفتن یا الان در بیمارستان بسترین، در لحظۀ شروع سفر هرگز تصوّر نمیکردن که ممکنه خودشون یکی از پایه های تشکیل دهندۀ این آمار ناراحت کننده باشن و طبیعتاً مثل بنده و شما و دیگران، مرگ رو برای همسایه می دیدن. معتقدم چقدر خوب میشد عزیزانی که تجربۀ رانندگی طولانی تری دارن (از هموبلاگی های عزیز گرفته تا رانندگان قدیمی مخصوصاً پایه یک ها که تجربه هاشون بسیار گرانبهاست) تصمیم بگیرن در راستای ایجاد محتواهای جدید در این زمینه، در وبلاگ و صفحات شخصی شون اقدام کنن البته نه کپی پیست های تکراری که در اینترنت می بینیم و حوصله مون سر میره از خوندنشون. بلکه محتوایی کاملاً کاربردی بدون هیچ اضافات؛ که اگه این مهم رو به عنوان وظیفه ای کوچک برای خود تعریف کنیم، قطعاً اثرات مثبت و مفیدش رو در درازمدت خواهیم دید. .. نگارندۀ این سطور، به عنوان کسی که 22 سال رانندگی مداوم و هزاران کیلومتر رانندگی جاده ای داشته (اکثراً هم رانندگی در جاده های خطرناک کویری) و تاکنون نه به ماشین کسی زده و نه هیچکس تونسته به ماشینش بزنه(!) و از همه مهمتر، تا این لحظه حتی یک بار هم سابقۀ ترمز شدید در کارنامۀ رانندگیش وجود نداشته قص عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

سالها قبل مطلبی خوندم در مورد تصادفات جاده ای با حیوانات، که طی محاسبات دقیقی میگفت برخورد خودرویی با سرعت 100 کیلومتر به یک سگ 40 کیلویی، ضربه ای معادل چند تُن به ماشین وارد میکنه. راستش دو روزه از کار و زندگی افتادم و مشغول ولگردی اینترنتی هستم تا بتونم اصل این مقاله رو پیدا کنم تا  اعداد و ارقام رو به درستی خدمتتون ارائه بدم. ولی متاسفانه مثل همیشه هر چیز بیربطی پیدا کردم (مثلاً روش علمی و صحیح کشیدن نخ دندون برای یک کفتار دست آموز خانگی) اما اونی که میخواستم پیدا نشد. . یادمه جای دیگه ای هم خوندم در یک تصادف، وزن جعبه دستمال کاغذی که در طاقچه عقب ماشین گذاشته شده، با محاسبات جرم و میزان شتاب و (کلاً چیزایی که ازشون سر در نمیارم) حتی به 13 کیلوگرم میرسه که برای یک ضربه مغزی موثر و کارآمد کفایت میکنه. . بهرحال جزئیات در دسترسم نیست. کلیّات رو داشته باشین تا بریم سر اصل موضوع: . در رانندگی جاده ای، یکی از وحشتناک ترین اتفاقات غیرمنتظره، برخورد با حیواناته و این اتفاق اونقدر می تونه به ماشین و سرنشینان صدمه وارد کنه که قابل تصور نیست. . در جاده داراب به شیراز، شاهد بودم که برخورد یک پژو پارس با یک سگ کوچولو باعث شد که جلوی ماشینشون تا وسط جمع بشه و کل رادیاتور همراه با بسیاری از متعلقات موتور به فنا رفت. . یک بار هم شاهد چپ کردن پراید به واسطه برخورد با سگ بودم که خوشبختانه تل عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 183 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

دیشب با یکی از دوستان هموبلاگی صحبت از کسب و کارهای آینده بود. جالب اینکه امروز هم با یکی از دوستان (البته به صورت حضوری) همین صحبت رو داشتیم. به نظر میرسه این داستان قرار نیست یقۀ ملت رو رها کنه و همه ما به طریقی با این دغدغه دست به گریبان هستیم (و البته حق هم داریم)  . درگیری های ذهنی دوست من همونایی بود که امروز در وجود بسیاری از هموطنانمون می بینیم: دنبال کاری می گردیم که سریع بارمون رو ببندیم. اکثراً هم تمایل داریم که تک باشه و افراد کمی در اون حضور داشته باشن. حالا تا اینجاش قابل تحمله. قسمت دردناک قضیه اونجاست که انتظار داریم این کسب و کار قبلاً به ذهن هیچکس دیگه ای نرسیده باشه! و وحشتناک اینکه انتظار داریم بعد از ما هم اصطلاحاً دست زیاد نشه!! . امروز صحبت هایی بینمون ردوبدل شد که بد ندیدم اونها رو (نه به صورت سرجمع و مرتب بلکه همینطوری پراکنده) اینجا بنویسم. . قبل از هر چیزی بهش گفتم: ببین. من اصلاً صلاحیت مشاوره در این موارد رو ندارم. چون خودم هشتم گرو نُهمه. پس فکرت رو از مشاوره خارج کن. ولی می تونم چیزهایی که امروز بهشون اعتقاد و باور دارم رو باهات درمیون بذارم: . . 1) اگه کسی بهت انرژی مثبت کاذب داد و گفت نیمه پر لیوان رو ببین حتماً حتماً اون لیوان رو بردار و محکم توی سرش خورد کن! دیه ش هم با من (در این مورد خاص به هیچ عنوان تعارف ندارم) یادت نره یک لیوان نصفه یعنی ا عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

یکی از حساسیت های پدرم که به ما هم منتقل شد، تعصّب بر روی املای صحیح کلمات بود. دوران دبستان اگه اجازه داشتیم اوراق امتحانی درس های ریاضی و علوم و اجتماعی رو تا 18 (و با کمی اغماض تا 17) به ایشون نشون بدیم. اما نمره 19.75 درس دیکته بهیچوجه قابل قبول نبود و اگه خانوم معلممون میگفت 20 بار از روش بنویس، پدر بنده تا 100 بار هم سابقه داشت که دستور این کارو بدن. البته این موضوع منحصر به فارسی نبود و زبان انگلیسی هم در دایره همین قانون قرار میگرفت. از کلاس اول راهنمایی* که به صورت رسمی زبان انگلیسی وارد مدارس شد بیشترین زمان رو بر روی املای صحیح کلمات گذاشته بودم و یک بار که دبیر محترم زبانمون املای کلمه سه شنبه (Tuesday) رو با یک جابجایی کوچولو بین e و u نوشت و مثل اسب پریدم وسط و ایرادشو گرفتم کلّی خرکیف شدم! بماند که 2 عدد پس گردنی آبدار در آخر همون جلسه به بهانه اینکه چرا خودکارت افتاد زیر میز(!) باعث شد که 2 چیز رو بفهمم: 1) غلط میکنی به معلمت ایراد میگیری! 2) مطمئن باش معلم اونقدر صبر میکنه تا زهر این ایرادگرفتن رو روت پیاده کنه (و معمولا این صبرشون هم مدت زیادی طول نخواهد کشید. اصولا زمان ما معلمها صبرشون زیاد نبود!) . * ما آخرین گروه دانش آموزانی بودیم که زبان انگلیسی رو از سال اول راهنمایی شروع کردیم و متولدین سال بعد از ما، زبان رو از دوم راهنمایی آغاز می کردن. ضمن اینکه آم عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 162 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

یکی از وبلاگ نویسان خوبی که میشناسم، سینا شهبازی عزیزه که بهش میگم سینای همیشه کنجکاو! نوشته هاش، هم دوست داشتنیه و هم نشون دهندۀ روحیه پرسشگر و تیزبین و قابل تحسینشه. امشب پستی ازش خوندم که خواستم نظرمو طی کامنتی زیرش بنویسم ولی احساس کردم ممکنه طولانی بشه بنابراین اینجا نوشتم. . سینای عزیز. اجازه بده قبل از ورود به بحثِ استاد خوب و بد، یه مقدمه کوچیک بگم: . نمیدونم این از خصلت بازی روزگاره یا خصلت ما آدما که بعضی اتفاقاتی که امروز باعث سرشکستگی و حقارته، فردا به نوعی افتخار محسوب میشه! منظورم انصراف از دانشگاهه که زمانی نوعی رسوایی و آبروریزی و به قول مرحوم فنی زاده "بی ناموسی!"  بود و امروز به نوعی تقلید از افکار و آندیشه های بزرگان و موفق ترین افراد دنیاست! به قول معین: عجب بالا و پایین داره دنیا... . اجازه بده از دو مقطع زمانی با اختلاف 15 ساله برات بگم. حوالی سال 75 بعد از دوسال تحصیل در دانشکدۀ مدیریت، احساس کردم که دانشگاه، پاسخی برای پرسش هام نیست متاسفانه همانند بسیاری از همسن و سالانم، شخصیت ایده آل و کمال طلبی داشتم که همین ایده آل بودن اثرات مخربش از شیشه و کریستال و هروئین هم بالاتره فقط بدنامی اونا رو نداره! همین . بنابراین تصمیم گرفتم انصراف بدم تا برم خدمت سربازی و بتونم گذرنامه بگیرم و برای همیشه از این کشور برم و اونطرف ادامه تحصیل بدم و ادامه خواب و خیا عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 187 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34